سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زازران همراه اخر

زاهدی گوید: جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد.

اول: مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد.
او گفت: ای شیخ خدا میداند که فردا حال ما چه خواهد بود!

دوم: مستی دیدم که افتان و خیزان راه میرفت به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی.
گفت: تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده ای؟

سوم: کودکی دیدم که چراغی در دست داشت گفتم این روشنایی را از کجا اورده ای؟
کودک چراغ را فوت کرد و ان را خاموش ساخت و گفت: تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟

چهارم: زنی بسیار زیبا که درحال خشم از شوهرش شکایت میکرد. گفتم اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن.
گفت: من که غرق خواهش دنیا هستم چنان از خود بیخود شده ام که از خود خبرم نیست؛ تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری؟


[ سه شنبه 90/11/11 ] [ 8:52 صبح ] [ نگاتیو ] [ نظرات () ]

چقدرخوب!حالا که آب گرم نداری ظرفهایت رابشوئی ،غصه ندارد!دستکش که داری عزیزم!!!!!همین دستکش های زیبای پلاستیکی!!!..

خوب است که پاهایت یخ نمیکند!!نه!!آخرچکمه هایت پاهایت را گرم نگه میدارد!!!همین چکمه های پلاستیکی!!!..

راستی گونه هایت گل انداخته اند!!چه رژگونه زیبائی!!موهایت هم که آخرین مدل موست!!چقدرزیبا!!:(((به کسی نگو که گونه هایت ازسرما گل انداخته نازنینم!!..

جملات زیبا گیله مرد

عزیزم !!چه نگاه معصومانه ای !غصه که نمیخوری ؟نه!

سنی نداری ولی چادرت را به کمربسته ای تا کمرعفافت خم نشود!چقدربیداری تو عزیز!..

زود باش ظرفهایت را بشوی!باید بروی،دستهای نازنینت را بنازم کدبانوی خانه!!..

تو به اینها نگاه نکن!

فرق اینها با توچیست!میدانی!!...

 

www.Iranfars.ir - مدل چکمه 2011

اینها کوچکند هرچند بزرگ زاده اند!!وتو بزرگی!بزرگ ...

خدا دوستت دارد،باورکن ...تو به اینها نگاه نکن!.....


[ چهارشنبه 90/10/7 ] [ 2:27 عصر ] [ نگاتیو ] [ نظرات () ]

http://www.eteghadat.com/Files/user1/image/besm_001.gif

سر تا پای‌ خودم‌ را که‌ خلاصه‌ می‌کنم،

 می‌شوم‌ قد یک‌ کف‌ دست‌ خاک‌ .

یک مشت خاک.........



که‌ ممکن‌ بود یک‌ تکه‌ آجر باشد توی‌ دیوار یک‌ خانه،

 یا یک‌ قلوه‌ سنگ‌ روی‌ شانه‌ یک‌ کوه،

 یا مشتی‌ سنگ‌ریزه، ته‌ته‌ اقیانوس؛

 یا حتی‌ خاک‌ یک‌ گلدان‌ باشد؛ خاک‌ همین‌ گلدان‌ پشت‌ پنجره.

تصویر6





یک‌ کف‌ دست‌ خاک‌ ممکن‌ است‌ هیچ‌ وقت، هیچ‌ اسمی‌ نداشته‌ باشد

و تا همیشه، خاک‌ باقی‌ بماند، فقط‌ خاک.

اما حالا یک‌ کف‌ دست‌ خاک‌ وجود دارد

 که‌ خدا به‌ او اجازه‌ داده‌ نفس‌ بکشد،

ببیند، بشنود، بفهمد، جان‌ داشته‌ باشد.

یک‌ مشت‌ خاک‌ که‌ اجازه‌ دارد عاشق‌ بشود،

 انتخاب‌ کند، عوض‌ بشود، تغییر کند.

وای، خدای‌ بزرگ!

 مــــــــــــــــن‌ چقـــــــــــــــــدر خـــــــــــــوشبختـــــــــــــــــم.

من‌ همان‌ خاک‌ انتخاب‌ شده‌ هستم.

همان‌ خاکی‌ که‌ با بقیه‌ خاک‌ها فرق‌ می‌کند.

 من‌ آن‌ خاکی‌ هستم‌ که‌ توی‌ دست‌های‌ خدا ورزیده‌ شده‌ام‌

و خدا از نفسش‌ در آن‌ دمیده.

 مـــــــــــــن‌ آن‌ خـــــــــــــــــاک‌ قیمتــــــــــــــی‌ام.

 حالا می‌فهمم‌ چرا فرشته‌ها آن‌قدر حسودی شان‌ شد.

 

امـــــــّــا ......

امـــّـــــــا..........

اگر این‌ خاک، این‌ خاک‌ برگزیده،

خاکی‌ که‌ اسم‌ دارد، قشنگ‌ترین‌ اسم‌ دنیا را،

 خاکی‌ که‌ نور چشمی‌ و عزیز دُردانه‌ خداست.

 اگر نتواند تغییر کند، اگر عوض‌ نشود، اگر انتخاب‌ نکند،

اگر همین‌ طور خاک‌ باقی‌ بماند،

 اگر آن‌ آخر که‌ قرار است‌ برگردد و خود جدیدش‌ را تحویل‌ خدا بدهد،

 سرش‌ را بیندازد پایین‌ و بگوید:

 یا لَیتَنی‌ کُنت‌ تُراباً.

بگوید: ای‌ کاش‌ خاک‌ بودم...

این‌ وحشتناک‌ترین‌ جمله‌ای‌ است‌ که‌ یک‌ آدم‌ می‌تواند بگوید.

 یعنی‌ این‌ که‌ حتی‌ نتوانسته‌ خاک‌ باشد، چه‌ برسد به‌ آدم!


 یعنی‌ این‌ که...

خدایا دستمان‌ را بگیر و نیاور آن‌ روزی‌ را که‌ هیچ‌ آدمی‌ چنین‌ بگوید.

عرفان نظرآهاری


[ سه شنبه 90/8/17 ] [ 12:22 صبح ] [ نگاتیو ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

آبی تر از آنیم که بی رنگ بمیریم... از شیشه نبودیم که با سنگ بمیریم...
نویسندگان
صفحات اختصاصی
امکانات وب


بازدید امروز: 8
بازدید دیروز: 25
کل بازدیدها: 174200

تصویر ثابت

حامی دکتر جلیلی نیستم