زازران همراه اخر |
قسمت اول: روزی از حسنین هیکل پرسیدند شما مصریان با آن پیشینه ی درخشان فرهنگی چه شد که عرب زبان شدید؛ گفت ما عرب زبان شدیم برای اینکه فردوسی نداشتیم پروین اعتصامی
شیخ بهایی
عبید زاکانی قسمت دوم:حدس بزنید.. حدس بزنید چیزی که در عکس هست چیه!؟ جمجمه شکسته شده و توپ نیست!
2.یکم بیشتر دقت کن!!
3.به موتور ربط داره!!
4.فایده نداره انگار !!پس این عکس را ببینید
5 .درسته این یه کلاه ایمنی از نوع فوق ایمنی هست .....
6.وقتی یه اصفهانی ،زازرانی هم باشه!!خلاقیت اقتصادیش تا اینجا ها میرسه...
این عکس ها را دوست خوبم اقای س کاظم زاده از کلاه ایمنی شخصی گرفته و برا درج در وبلاگ به من داد...
[ جمعه 89/12/6 ] [ 12:43 صبح ] [ علی یزدانی ]
[ نظرات () ]
سلامن علیکم! تو وبگردیام رسیدم به یه بازی بد ندیدم ماوام اینجا بازیش کونیم!خودم کا خیلی خوشم اومد اینجوزیه کا م یه سری اگرا میگم و آشوما اگه خواسین تو وبلاگا خودوون بازی میکنین اگه وام نخواین همینجا تو صفه نظرا جواب میدین ?- اگر ماهی از سال بودم: آبان ?- اگر روزی از هفته بودم : جمعه ?- اگر یک عدد بودم: 13 ?- اگر یک جهت بودم : جنوب ?- اگر همراه بودم : همراه اول و آخر ?- اگر نوشیدنی بودم : یخ در بهشت ?- اگر گناه بودم دروغ ?- اگر میوه بودم : خرمالو ?- اگر گل بودم : گل میخک ??- اگر آب و هوا بودم : برفی ??- اگر رنگ بودم : سفید ??- اگر پرنده بودم : کلاغ ??- اگر صدا بودم : سکوت ??- اگر ساز بودم : سنتور ??- اگر کتاب بودم : همه چی جز کتاب درسیا ??- اگر شعر بودم : تورا من چشم در راهم... از نیما یوشیج ??- اگر بخشی از طبیعت بودم : سنگ ??- اگر یه حس بودم : ..... 19 -اگر میتوانستم جای شخصی دیگری باشم: جای خودم حالا نوبت شوماس! [ سه شنبه 89/10/21 ] [ 2:25 عصر ] [ علی یزدانی ]
[ نظرات () ]
غم مخور دوران بی پولی به پایان می رسد
دارد این یارانه ها استان به استان می رسد مبلغش هر چند فعلاً قابل برداشت نیست
موسم برداشت حتماً تا زمستان می رسد در حساب بانکی ات عمری اگر پولی نبود
بعد از این یک پول یامفتی فراوان می رسد چند سالی مایه داران حال می کردند و حال
نوبت حالیدن یارانه داران می رسد شهر، کلاً شور و حال دیگری بگرفته است
بانگ بوق و سوت و کف از هر خیابان می رسد آن یکی با ساز، رنگ گلپری جون می زند
این یکی با دنبکش، بابا کرم خوان می رسد عمه صغرا پشت گوشی قهقهه سر داده است
شوهرش هم با کباب و نان و ریحان می رسد مش رجب، آن گوشه هی یکریز بشکن می زند
خاله طوبا هم کمر جنبان و رقصان می رسد تا که بابام این خبر را در جراید خواند گفت:
خب خدا را شکر پول کفش و تنبان می رسد مادرم هم خندهی جانانه ای فرمود و گفت:
پول شال و عینک و یک جفت دندان می رسد بی بی از آن سو کمی تا قسمتی فریاد زد:
خرج استخر و سونام، ای جانمی جان می رسد
خان عمو با کیسه و زنبیل و ساکش رفته بانک
تا بگیرد آنچه را فعلاً به ایشان می رسد اصغری در پای منقل، بود سرگرم حساب
تا ببیند پول چندین لول، الآن می رسد خاله آزیتا که یادش رفته فرمی پر کند طفکی از دور با چشمان گریان می رسد [ یکشنبه 89/10/5 ] [ 12:34 عصر ] [ علی یزدانی ]
[ نظرات () ]
|
|
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |