زازران همراه اخر |
زاهدی گوید: جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد. اول: مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد. [ سه شنبه 90/11/11 ] [ 8:52 صبح ] [ نگاتیو ]
[ نظرات () ]
چقدرخوب!حالا که آب گرم نداری ظرفهایت رابشوئی ،غصه ندارد!دستکش که داری عزیزم!!!!!همین دستکش های زیبای پلاستیکی!!!.. خوب است که پاهایت یخ نمیکند!!نه!!آخرچکمه هایت پاهایت را گرم نگه میدارد!!!همین چکمه های پلاستیکی!!!.. راستی گونه هایت گل انداخته اند!!چه رژگونه زیبائی!!موهایت هم که آخرین مدل موست!!چقدرزیبا!!:(((به کسی نگو که گونه هایت ازسرما گل انداخته نازنینم!!.. عزیزم !!چه نگاه معصومانه ای !غصه که نمیخوری ؟نه! سنی نداری ولی چادرت را به کمربسته ای تا کمرعفافت خم نشود!چقدربیداری تو عزیز!.. زود باش ظرفهایت را بشوی!باید بروی،دستهای نازنینت را بنازم کدبانوی خانه!!.. تو به اینها نگاه نکن! فرق اینها با توچیست!میدانی!!...
اینها کوچکند هرچند بزرگ زاده اند!!وتو بزرگی!بزرگ ... خدا دوستت دارد،باورکن ...تو به اینها نگاه نکن!..... [ چهارشنبه 90/10/7 ] [ 2:27 عصر ] [ نگاتیو ]
[ نظرات () ]
سر تا پای خودم را که خلاصه میکنم،
عرفان نظرآهاری [ سه شنبه 90/8/17 ] [ 12:22 صبح ] [ نگاتیو ]
[ نظرات () ]
|
|
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |